مرگ، کسب و کار من است...




گذشت روزای بدمو بهترش اومد هرکی بد بود باهام‌ سرش اومد دوتا بال در آوردم از خوشی از این سر تا اون سر شونم پرواز میکنم آزادو خوش هر یه ترس رو صد بار بکش رسیدم به چیزایی که سخت بود یه روزی واسم باورشونم گفتم سلام خانم بیخیال نگو فردا چی میشه دیگه بسه خانم نگو تکلیفه دردا چی میشه گفتم سلام خانم دیگه برام قانون من بعد قانون جنگه ولی برنده اونه که‌ میتونه خون سرد و آروم بجنگه

شب ها و روزهای زیادی 

بین زمین و هوا

تو دنیای خودم بودم 

خیلی تو دنیای خودم بودم 


عاشق نبودم 

یعنی بودم 

پر هامو در آورده بودم

بال زده بودم

اما تو یک گوشه نشسته بودم 


شکسته بود 

اما من به زخمام افتخار می کردم 

آدم‌ معمولی بودم


دکور اتاق صورتیمو تغییر می دادم

عکس می زدم به در و دیوارش


یک کنج درست کرده بودم

با چهرازی

با شب های روشن

با صدای شاملو


از دنیا جدا میشدم از ادما

از خودم از همه چی


پرستو رفته بود 

جاش پیدا بود

ارومیه و تهران و هرجا می رفتم

نمی شد

نمی تونستم بمونم

نمی تونستم نرم. 


فکر کردم دیگه کسی تو دلم نمیشینه

چون دلم احتیاجی نداشت بگرده

انتظار بکشه

پیدا کنه. 


یک روز صبح بیدار شدم 

گفتم بسه 

کلی وقته دلبری نکردی

خیال 


بیا شب های روشن باش

بیا شب یلدا باش

بیا چهرازی باش


بیا بلند شو 


و بعدش اتفاقا افتادن

من از عشق بیشتر دفاع کردم 

بیشتر از چارچوبام گذشتم 

بیشتر فکر کردم خوشبختی سهم  همه ماست 


گفتم سخت نگیر

نگرفتم 

الان که اسم سیل میاد 

انگاری می فهمم یعنی چی 

یعنی تو نشستی 

بعد یکهو کنده میشی

بلند میشی

دیگه یادت نمیاد از کجا کنده شدی

فقط دنبال دست آویزی هستی که هرجایی نری


این هرجایی نرفتنه

هر کاری نکردنه

هر جوری نبودنه


شاید نجاتت بده غرق نشی

اما من غرق شدم. 


نه کسی رد نبود

بد نکرده بود

بد نمی کرد


اما همیشه باید بدونی چیا زجرت میدن 

چیا باعث میشن دلت بخواد نباشی

چیا کمکت می کنن هرجا نری. 

عشق مثه باده

مثه سیله

یک آنه

یکهو میگی خودشه

و اون لحظه قلبت تاپ تاپ می کنه


میری که بری و دست و پا نمی زنی

اما تو حتی اگه غرقم بشی

جنازتو آب به جایی می رسونی

اگرم زنده باشی

نگاه می کنی

با خودت میگی

من کی ام

این‌جا کجاست

این جا چه خبره 

قراره چی بشه 

یکم سفیر سرگردون میشی

بعد 

اگه نتونی برای خودت هدف گرم و روشنی پیدا کنی

دوباره به دریا می زنی

شاید رسیدی به نقطه ای که بودی


اما موج مسیر تورو حفظ نیست

اون لحظه احساس می کنی جا زدی

خیال می کنی ایراد داری

خیال می کنی سبک شدی

خیال می کنی خالی شدی

خیال می کنی هیچ چه کلمه ترسناکی. 


روزا شلوغ 

شب ها شلوغ 

و تو راه میری و سکوت میپیچه به تنت

گمی

گیجی

کم داری انگار

تاریکیه

تشنگیه 


اینه که دوباره شل میشی

دندونات بیشتر رو هم فشار میارن

پتو رو خیلی دوست داری

و خواب رو

دلتنگی پیچک میشه گل میده تو قلبت

گل اشک رو چشات


نه می خوای

نه می تونی

نشونش بدی. 


دلت برای همه تنگه و برای هیچ کس تنگ نیست . 


دلت میخواد همه جا باشی و هیچ جا نباشی


دلت مرگ شیرین میخواد. 


غیر از اینه؟ 


 پروانه ی مسین

 آیینه وار! برپا نشسته بود در پهنه ی لجن!

 و هر دو روی آن خط بود

 خطی به سوی پوچ، خطی به مرز هیچ

 

از هم گریختیم

 بر خط سرنوشت

 خونابه ریختیم.


نصرت رحمانی. 


روح بزرگوار من
دلگیرم از حجاب تو
شکل کدوم حقیقته
چهره بی نقاب تو
وقتی تن حقیرمو 
به مسلخ تو می برم
مغلوب قلب من نشو
ستیزه کن با پیکرم
اسم منو از من بگیر
تشنه ی معنی منم
سنگینه بار تن برام
ببین چه خسته می شکنم
به انتظار فصل تو 
تمام فصلها گذشت
چه یأس بی نهایتی
ندیم من بود
فصل بد خاکستری
تسلیم و بی صدا گذشت
چه قلب بی سخاوتی
حریم من بود
دژخیم بی رحم تنم
به فکر تاراج منه
روح بزرگوار من
لحظه ی معراج منه
فکر نجات من نباش
مرگ منو ترانه کن
هر شعرمو به پیکرم
رشته تازیانه کن


اونشب که جشن لوح سپید بود 

آنقدر رو پام وایساده بودم که مدام از درد بغضمو قورت می دادم 

دکتر . که مثلا خیلی کله گنده ست رفته بود رو منبر

گیر داده بود به شاملو 

چقدر می کوبید 

و همه م چون پروفسور فلانیه سکوت 

من که طرف حساب نبودم 

اما یکهو صداهای همه دکلمه هاش پیچید تو سرم

آه، زمین تنها مانده! زمین رها شده با تنهایی ِ خویش!
انسان زیر لب گفت: - تقدیر چنین بود. مگر آسمان قربانی یی می خواست.


صدای شاملو چیزی بود

و شعرهاش که این سال ها توی تمام بی راهی ها 

قرین با روحم بود


دردم رو فراموش کرده بودم و دلم می خواست

شب برسه 

بخزم زیر پتو و شاملو بخونه و بگه و روشن کنه شب تاریک رو


آقای شاملو

خوش به حال تو

به حال ٱیدا

به حال تمام کلمات 

که به رقص قلم با تو دل داده اند 


آقای شاملو 

نمی‌شود عاشق شما نبود  


حالا هم این چند روز

ساکت تر از قبل

گاها اشپزی

گاها کتاب


اما حوصله تلویزیون رو ندارم

6 ماه ندیدنش

حسابی بهم فهموند جز مزخرف ترین اختراعاته

بعد درست کردن پست ها و فرستادنشون به خانم رحمت و افسانه


سال های قبل تلفن هم زیاد نقش داشت

فهمیدم این هم اختراع مزخرف دیگری‌ست 


می شنوم 

و پلک های سنگین مرا به خواب می برد 


اگر به دیدارم آمدی ای مهربان

اینبار

پک کامل دکلمه های شاملو را بیاور

تا از دریچه آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم . 




✅ چرا در جلسات و مهمانی های عمومی و خصوصی «حرف مفت» زیاد می زنیم ؟ 


✍️ مصطفی ملکیان


1️⃣ در دوران مدرن سخن گفتن علامت برتری است 


نخست اینکه در تمدن مدرن سخن گفتن، علامت برتری است. یکی از ویژگی‌های ماهوی فرهنگی مدرنیته این است که برای سخن ارزش قائل است، نه برای سکوت. بنابراین مدرنیته بی‌معنایی (non sense) را رواج داده است، زیرا برای نفس سخن گفتن ارزش قائل است. در حالی سکوت یکی از ویژگی‌های فرزانگان در دوران گذشته بود. 


2️⃣دموکراسی باعث رواج حرف مفت می شود


دومین عامل اجتماعی دموکراسی است. در دموکراسی از شهروندان خواسته می‌شود که در مسائل مختلف اظهارنظر کنند و این سبب رواج حرف مفت‌گویی می‌شود. البته دموکراسی به ضرورت عملی چاره‌ای جز رجوع به نظر همگان ندارد و به لحاظ حقوقی برای همه حق سخن قائل است، اما این بدان معنا نیست که افراد به لحاظ اخلاقی نیز می‌توانند راجع به هر چیز حرف بزنند. در حالی که باید میان حقوق و اخلاق تمایز گذاشت.


3️⃣وجود نداشتن «حکمت به من چه»

سومین عامل اجتماعی این است که در مدرنیته «حکمت به من چه» وجود ندارد. در مقام علم، جواب هر سوالی را دانستن به درد نمی‌خورد. «حکمت به من چه» فرزانگان باستان می‌گوید سوالاتی را باید پرسید که وضع انسان قبل از طرح آنها در ذهن با بعد از طرح آنها فرق کند. در مدرنیته به نام کنجکاوی علمی هر پرسیدنی مستحسن شمرده می‌شود. هایدگر در «هستی و زمان» در این زمینه بهترین نکته را خاطرنشان می‌شود و می‌گوید زمانی که کسی کنجکاوی بی‌ارزش داشته باشد، مخاطب یاوه‌گویی بی‌ارزش می‌کند و مخاطب و گوینده هر دو سرگشته می‌شوند. او می‌گفت باید اولین مرحله یعنی کنجکاوی بی‌جا را متوقف کرد وگرنه دو پدید بعدی یعنی یاوه گویی بی‌ارزش و سرگشتگی نیز رخ می‌دهد. هیچ تحلیلگری به خوبی هایدگر این پدیده را تحلیل نکرده است.


4️⃣سیطره کمیت بر کیفیت 

چهارمین پدیده اجتماعی که سبب رواج یاوه‌گویی می‌شود، سیطره کمیت بر کیفیت در دوران ما است. در چنین روزگاری افراد به جای حرف درست (توجه به کیفیت)، زیاد حرف می‌زنند (توجه به کمیت) . قرآن می‌گوید: «لیبْلُوکُمْ أیُّکُمْ أحْسنُ عملًا» (سوره ملک، آیه ٢) یعنی خدا می‌آزماید که کدام کار بهتر می‌کنید، نه اینکه کدام یک کار بیشتری می‌کند یعنی نگفته است«ایکم اکثر عملا» یعنی قرآن برای کیفیت عمل ارزش قائل است نه کمیت آن.


5️⃣تقدم آداب معاشرت بر اخلاق


پنجمین عامل اجتماعی رواج حرف مفت، تقدم اتیکت (آداب معاشرت) بر اتیکس (ethics، اخلاق) است. میان آداب معاشرت و اخلاق تمایز هست و هر دو ضرورت دارد. اما هنگام تعارض این دو باید اخلاق را بر آداب معاشرت ترجیح داد. متاسفانه امروز آداب معاشرت بر اخلاق تقدم یافته و به همین خاطر افراد برای رعایت ادب و احترام، به حرف مفت گوش می‌کنند.


☘️سخنرانی در معرفی از کتاب در باب حرف مفت هری فرانکفورت 




تو خواب های پراکنده من 

بیشتر شب ها یک تعقیب و گریز عاشقانه هست 

عجیبه برام 

انگار کسی مدام بخواد چیزیو بگه و حتی تو عالم خواب هم نگه

و تمام مدت خواب مشغول یک زورآزمایی احساسی باشم

هرشب و هرشب و هرشب

گرچه که پنج صبح خوابیدن دیگه شب نیست 

فقط بیشتر صبحا که بیدار میشم

سوال دارم

نمی دونم چی شده و بازهم سوال دارم

ولی حتی یک تصویر واضح یادم نمیاد 

فقط انگاری 

هرچیزی توی خواب من ممنوعه است . 

انگار گذشته ای داره 

خلاصه گره می خورم 


صبح که بیدار شدم

لب هام داغ بود از بوسه ای که نمی دونم 

کی و کجا از تاریخ بی تاریخ خوابم

یادگار گذاشته بود

بیدار که شدم


فقط تو فکر این بودم 

که منم بوسیدمش یا نه؟


نصف دیگه ماهی دودی مامانو براش پاک میکنم

آنقدر شوره که بوی شوریش میاد

هوا یکم صاف شده

پنج شنبه ظهر بر میگردم به شهر آشوب

با لوندی های خاص خودش

اما بازم دلم می مونه

پیش گل های گوشه ی هال

پیش عینک پیر چشمی بابا و خیره شدن به تبلتش که سایزشو حسابی براش درست کردم

حتی پیش بی حوصلگی های هستی

پیش ابرای پنبه ای سمت کوه 

پیش کوهای پر برف

پیش پتو گلبافت نرم و خوابیدن چهار تایی و سه تاییمون تو هال و عصر جدید دیدن 


پیش غذا درست  کردن واسه چهارتامون 

واسه گوله شدن گوشه هال و کتاب خوندن

داستان کوفته قلقلیمو 

کانال همشهری داستان گذاشت 

نه که چاپ بخواد بشه 

شایدم شد 

اما آقا مهربونه کمکم کرد . 

تشویقم کرد. 


ما با این زبونمون چه مرزهایی رو که می تونیم جابجا کنیم . 


خوابم میاد

گم شدم تو دستگاه سه گاه 

و صدای سپیده رئیس سادات

خوابم نمیاد  ها

گیجم. 


سیزده به درتون پر شادی

چه با تنهایی

چه توی جمع

چه بیرون 

و چه توی خلوت 


هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی



آدمیزاد تا بچه ست یا روحش همچنان در بزرگسالی هم ساده است

نه سادگی به معنای خنگی و نادانی

که نگاه بی زیر و رو کشی به معنای مستقل کلمات 

مدام می خواهد موازین اخلاقی و راستین اخلاقی را حتی توی ذهنش رعایت کند. 


از بچگی بابا حسابی یکجاهایی از امور مشترکین مخابرات گرفته 

تا بعدش که کارشناس شد تا روزهای پایگاه نوژه

تا صف گوشت و شیر و کوپن 

گاهی گله می کرد و از آدم هایی که بی ملاحظه بودند و تخطی بی حد و حصر را عادت خودشان کرده بودند و تا به هدف نمی رسیدند 

بی خیال نمی شدند با واژه داهاتی صدا می زد 

و من و مامان و هستی 

اوووه هعی ماجرا که چه فرقی می کند 

آدم‌ به آدم بودنش است که اعتبار دارد. 

و بابا می گفت شما نمی دانید . 


طی بیست و هشت سال آمد و شد به تهران 

به دلایل مختلف دیدیم اصطلاحا تهرانی های اصیل 

تعداد بسیاری از افرادی را که برای کار

زندگی یا امکانات حتی پزشکی و تحصیلی و هرچه و هرچه به تهران آمدند مدام شهرستانی صدا می زنند 


و بسیاری از همین تهرانی های درجه 1 دو آتیشه 

حالا که مدت هاست به خارج از ایران مهاجرت کرده اند 

خیلی جاها

شاید مجبور باشند از کلماتی 

مثل مسلمان بودن

یا ایرانی بودن 

یا مهاجر و پناهنده و هزاران لیبل دیگر در بروند

که نگاه ها سنگین تر نشود


خلاصه که می دانم آخرش آن رفقایی که اول توی مریخ

درختی می کارند و زمینی می خرند و بعدش خانه ای می‌سازند و شغلی دست و پا می کنند


به آن هایی که از ناف آمریکا یا فرانسه یا خلاصه هرجا که الان شاید مهد هرچیزی باشد آمده اند می گویند

هوووی زمینی 

چتهههه؟


من حالا منظور اکثریت را می فهمم

آدم‌ ها خیلی باید تمرین کنند

که کلا از هر محیط کوچک تری که وارد محیط بزرگتر می شوند

هاج و واج بشوند و از ترس یا حالا اضطراب یا حالا هرچیزی

بزنند صف آدمیت را بهم بریزند 

چون در خیالشان کسی هوایشان را ندارد

نباید به چهار تا بالا و پایین شدن رقم حقوق یا بالا پایین شدن 

محل زندگی 

ترمز ببرند و عبارت اصالت را زیر سوال ببرند 


همه ی ما با اندک پولی که داریم

یا انشالله فراوان اش می توانیم چهار تا کافه برویم

عکس نان تست را بگذاریم کنار سالاد رنگیمان 

یا موجود نفرت انگیزی مثل مستر تستر شویم که توی این اوضاع نابسامان جوری از دو لپی لمباندنش فیلم می گذارد که آدم آن لحظه 

از هرچه غذاست بیزار می شود 

می توانیم

از دو تا نصفی سفری که می رویم حالا به شمال و داخل و خارج

هعی استوری بگذاریم که ما ته لاکچریشیم

و 

آخر هفته هایمان خودمان را جایی بین تهران تا کرج 

چتر کنیم که بگوییم بله ما هم کردان را می رویم 


ما هم بلدیم عکس هامان را

خودمان 

و خلاصه هرچیزی را بزک کنیم که ماهیت اصلی بودنمان را پنهان کنیم 

اما نه به قیمت آنکه 

از باقی آدم ها دیوار گوشتی بسازیم


به خدا شما دو روز از ایران نرفته فارسی یادت نرود

شما دو روز به تهران رفته به شهرت آه و آه و پیف پیف نکنی

شما دو روز از روستا آمده به شهر نخواهی برای برگشتن به روستایت توی صد تا سوراخ قایم شوی 

قابل احترامی 


خلاصه 

حالا من برای خودم خوب معنی می کنم 

یا رب روا مدار که گدا معتبر شود


این عبارت ساخته شده برای افرادی که اول از همه خودشان را فراموش می کنند

و حتی به درختی که دم در خانه شان است به چشم موقعیت نگاه می کنند 

و عین غلطک از روی هر مفهومی رد می شوند 

تا نمی دانم کجا را بگیرند 

خلاصه عبارتا شاید از نظر خودشان معتبر میشوند

روستا و شهر و کشور و سیاره هم ندارد 

این‌جا تعریف واحدی داریم بی توضیح و شفاف به اسم اصالت. 



شاید منم نظرم عوض شد

شاید وقتی درختای خشک زمستون تو بهار

تو محله ی پسیان 

جلو چشمم سبز شدن 

قد کشیدن و اون لونه پرنده روبروم کاملا مخفی شد

شاید وقتی سرم رو می‌گذارم روی میز 

و صدای گنجشکا گیجم می کنه و سرمست

شاید وقتی 

روزایی که شیفتت تموم میشه

جمع شدی رو صندلی و فرو رفتی تو نرقه ی با معرفت خسته

و دم در پی ات می گردم

شاید وقتی کل تایمی که من سر کارم 

این ورا می مونی تا 

با هم ناهار بخوریم

شاید هیجان الموت اومدن تو بهار و انزلی رفتن تو زمستونو

و جاده چالوس تو پاییز 


شاید آقا سیب زمینی فروشه تو راه درکه که حتی دکه هم نداره

شاید آقای سلطانی و خانومش تو ژس کافه

شاید ذوق موتور خریدنت

و کلاه کاسکت زرد رو برداشتن و سبز رو به تو دادن

شاید زیر و رو کردن صفحه ی یخچال رنگیای اسمگ

شاید ذوق حتی یکبار پیدا کردن و نشستن تو فورد موستانگ سبز که خیلی دوست داری


با چاشنی صدای پری زنگنه و فرامرز اصلانی و فرهاد وابی


شاید  دیدن استیکر و کلیپ و عکس بچه های نقلی پقلی و ریزه میزه

و توهم مادر شدنم 


شاید دودوتا چارتا کردنمون سر ماه و چه کنم چه کنم های خنده دار

شاید حتی همین پشه ها که هردومون به خونشون تشنه ایم

گیر آوردن روغن اسطوخودوس 

برای بعد نیش

شاید همین تابستون لهیده 

به ذوق خوردن بستنی برجی 

شاید همین ذوق داشته هامون که بیشتر از نداشته هامونه

منو راضی کنه به موندن 

به صبح از جا کندن

به زنده موندن

به هرچیزی که الان سخت توی این بی قراری ها لازمش دارم


حالا فدای سرمون که تو یکوقتایی ساکت تری

من بی قرار تر

تو میری تو فکر و من غصه فردا رو می خورم

فدا سرمون که فورد موستانگ سبز و خونه و وسایل خونه اسمگ هنوز تو کار نیست 


فدا سرمون که هرکی رسید به زد و تاخت و رفت


ما جون سختیم

شاید زنده موندیم و ساختیم

شایدم مردیم و نساختیم


چیزی که منو راضی کرده اینه که 

تو این خیال 

اونقدر دستم باز بوده

اونقدر باهات خوش بودم

اونقدر اذیتم نکردی


که بگم بیخیال 

هرچی میشه بشه


یک بارم دیدی اون نخودچی 

تو فورد سبز

یا گلخونه کوچولومون تو وی دبلیو ی مینی بوسیه

آبی به دنیا اومد


بعد ما دیدیدمش

که عین اون استیکر که می فرستی

با کل هیکل چسبیده به شیشه ماشین

و با شیطنت تمام 

زبون درازی کرده


خب نباید مرد براش؟


شاید دریا بیاد و آخرین خیالاتی بازی های زندگیمو ام بشوره

پاک کنه منو و ببره


شایدم قسمت ما از آسمون برسه . 


قلبم به گیرپاژ افتاده بود

از خط و نگاه و نوشته و عکس هر آدمی که گذشته ام رو بیادم میاره روحم درد می گیره


این ریشه فقدان لابد تو وجود اونها هم از جانب من کاشته شده


چیزی که مهمه اینه که بدونیم

خودمون تو جایگاه و وضعیت و موقعیتی که داشتیم

تلاش کردیم 


من تمام آدم ها تمام نشونه ها تمام دلایلی که راهی برای بازگشتن به هر گذشته ی پوسیده ای رو بده می بندم

بی نهایت خسته ام


بی نهایت باورام در هم شکسته و معوج شده


از صبح تا شب تو لوح _سپید

جملات انگیزشی

باورهای مثبت 

پست درست می کنم 

کانال ها و اینستا های سایکولوژیستی رو شخم می زنم 

اما آشوب دلم 

آروم نشده 


هر چیزی و هرکسی که زخمی

و درد دوا نشده ای را یادم می اندازه

با شدت تمام باید محو شد

با سرعت نور

با یک حس غیر قابل وصف

دردناک اما لازم


هر آدمی که رفته رفته 

خوش اومده

اما اینقدر گذاشتم دلم جولون بده که الان 

سفت و سخت دلم بخواد حتی روز قیامت هم یکسری آدم ها رو نبینم


باورم نمیشه

دستم برای چه آدم ها و خاطره هایی رو بلاک و دیلیت رفت 


زخمی ام

درد دندون

درد سر

درد روده

درد بی پولی 

درد بی قراری

درد بی تابی به کنار


اما ریشه ی دردای من تو گذشته است

اما

فقط اینجا به یادگار می مونه

چون چیزی نمونده به تولد 9 سالگیش

این‌جا می مونه از من

یادگار برای خودم 

از من

راه دور و درازم

و ضربه ها و زخم ها و خوشی ها و تجربه ها 


به مرتضا هنوزم میگم بیا دل بزنیم به دریا بریم تا تهش

به نظر من ته دنیا همین شکلیه که الانه

بهتر نمیشه اگه بدتر نشه

هنوز یکم تردید داره

اما خوب که نگاه می کنه 

می دونه 

وقت و کار این دنیا خیلی وقته تموم شده


حالا اگه رفتیم 

منم و اون

گرچه اون دوست داره آتیشش بزنن و بریزن پای گلدون تو الموت

و منم دلم می خواد انزلی خاکم کنم 

اما عیبی نداره


اما جدا 

کدوم مقصدی برای تموم شدن

از ته ته ته دریا بهتر


هر آدمی که نصایح دوزاری ببنده به نافم زودتر از خودم راهی میشه. والا 


چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

 

هنوز بارون میاد 

شمعای قلبی قلبی زرد رو چیدم 

کیکش

شمع سی سالگی

کادوهاش

تولد پرستو رو با تاخیر 

تو خلوت کوچیک خودم و مامان برگزار می کنیم

مقواهای آبی و طلایی هپی برزدی


امیدوارم یک کوچولو خوشحال شه . 


اما خودم 

نمی دونم چرا 

مثل تخم مرغی ام که از طبقه ی صدم یک برج 

بلند 

بدون هیچ مانعی اومده کف آسفالت 


من چرا بهارا خل میشم

تابستون رو می خوام رگ بزنم

پاییز رو ابرام 

و زمستون وحشی


چرا؟


خب اینجا جای ما نیست

من خیلی ساله میگم



از بالای شهرک بوعلی 

پناه دنج این چند ماه زل زدم به غروب

غروب تهران 

شهر در حال فرار از دست آدم ها

غروب دلبره

تازه بارون قطع شده 

و ما کل راه تقریبا هیچی نگفتیم 

باز به مدل خودت ابروهاتو بالا می‌اندازی 

چروک میافته رو پیشونیت و چشمای تیره قهوه ایت ریز تر می‌شه

و میگی کمال همنشین روت اثر کرد

یکجورایی سکوت رو دوست داری اما می خوای بیشتر سهم سکوت مال خودش باشه 

دارم ازون بالا تایم لپس می گیرم مثلا 

که غروب شه تاریک شه و ته ته ابرا

چراغ خونه ها یکی یکی روشن شه 


اون آهنگه پس شعر سهراب 

و صدای احمدرضا روحمو قلقلک میده

قلقلکی نگات می کنم. 

بدون اینکه چیزی بگم 

میگی اسم آهنگ پائولاست 


تازه یادم میافته

پائولا

حکومت نظامی 

اون سوز آهنگ و متانتش

لبه های تیزش 


انقلاب. کودتا. چگوارا. کوبا . شیلی

ترسیم مقاومت

ظلم 

جیگر سوخته 


عشق تو به آمریکای لاتین 

به ماشین آمریکایی

به اور کت آمریکایی


گاهی وقتا دلم می خواد انگشتمو فرو کنم تو کتفت 

ببینم خیالی یا حقیقت تو اون لحظه


بعضی وقتا که نگام می کنی

یا گاها صدا

یا معدود دفعاتی که چیزی یا کاری رو پیشنهاد بدی


واسه همین دندونامو تا لثه فرو می کنم تو بازوت

که بدونم واقعیتی

قلابی نیستی


این لیوان نهم یا دهم بود

احساس می کنم یک پرنده تو کلوم داره آدامس بادکنکی می تره 


این از ترس تشدید مسمویت و ماجراهای دنباله دارشه


اینجا دور شده اما از دیدن درختا حال خیلی بهتری بهم دست میده تا برج عرفان


آرومه. دنجه . 

یکوقتایی منحصرا صدای تیک تیک ثانیه شمار هست فقط

یک وقتایی وسط کارا 

آهنگ میذارم

یا صدای بوق بوق گرم شدن غذام

صدای زنگ تلفن 

صدای واحد های بغلی . 


بعضی روزا که سُلی شیفته و دنبالم نمیا

آروم تر در رو می بندم و آهسته دو طبقه رو 

با پله میام

طبقه اوله یا سوم نمی دونم

یک پیانیسته


گفته بودم؟

خیلی قشنگ می زنه 

خوشم میاد یک بهونه گیر بیارم بیشتر بشنوم


دلم درد که نه

مدام پیچ میزنه

دیگه همه اصطلاح خودمو می گن و میخندن

هدیه الان سانتریفیوژش روشنه


ازونایی ام که واسه این عارضه بغض و گریه راه می اندازم

قبلا فکر می کردم فقط من اینجوری ام


بعد دیدم نه 

این بیش از احساس درد یا حالا هرچی

احساس ترسش هست که آدمو به گریه می اندازه


بعضی روزا 

ساعت 6 فقط ساعت تعطیل شدن منه

بعضی روزام 7 یا هشت


اما روزایی که تو میایی 

هر ساعتی خیلی قشنگتره


حتی با وجود گردش یکصد هززززار سانتیرفیژ

سانتیری فییییز


سانترفیییییوژ



.

شاید نفسگیرترین زیبایی را ن وقتی دارند که مردی را پناه می دهند در معبد تن خود. بعد از تنانگی، زمانی که مرد رها شده از همه دردها و رنج ها، کودکی سرخوش است و پنهان می شود در خاک مقدس تن زن. در این حال، خوب که نگاه کنی، ن خود اغلب غمگینند، یا ساکت، یا ساکت و غمگین. انگار که به نیکی دریافته اند سهمشان از این دنیا همین است، همین صخره شدن در مسیر تندباد. همین پناه بودن و نجات آدمیزاد گم شده در خود. ن، چراغ های دریایی اقیانوس خلقتند، با نوری به بهای جان. نشانه های زیبایی بر مسیر. زن اگر نبود، همین تن ساده زن، کتف زن اگر نبود، استخوان ترقوه و انحناهای نفسگیر زن اگر نبود، اعجاز بوسه اگر حذف می شد از دنیا، جهنمی که مقیمش هستیم از این هم که هست داغ تر می شد. 

همین شکوه عزیز تنانگی را انگار برخی مردها خوب درک نمی کنند، نه که نخواهند، شاید مغز ساده مرد تحلیل پیچیدگی رابطه ای شورانگیز را بلد نیست. زن اما نه فقط با تن، که با همه جان خود پا به این وادی مقدس می گذارد، که او بی که بداند یا بخواهد پیامبری برگزیده است بر بلندای مناره های تن. و مردی که به درک آیین عبادت تن با تن رسیده باشد، مقیم سرخوش بهشت است در دوران امتداد دوزخ. خود به قدر بوسه ای اگر مجال باشد، یا شبی، یا عمری.

مرد ابر بود، در اسفند دلگیر. رسید به زن، خاک تن زن کویر بود. ابر دلش گرفت و بارید، باهار شد. 

#حمیدسلیمی


پ. ن:در ستایش زن.

این متن رو خیلی خوندم امروز

بارها و بارها

نمی دونم موافقم یا مخالفم یا بی طرف

اما زن هم ناراحت نیست 

غمگین نیست 

سهم کمی از عشق نداره 

به همون اندازه که مرد کودک میشه و سرخوش 

جاهای دیگه ای هم زن مثل یک دختر بچه سر کش موهاشو رها می کنه در باد و شاده 


شاید جنس و زمانش فرق کنه 

اما چیزی که من لاقل از خودم 

می دونم 

اینه که بارها شاد و آروم شدم

نه فقط تو کالبد جسم و تن و ترقوه و شانه


بلکه از دیدن رفتار عمیقی که نشان از عشق و تعلق خاطر داشته

از شنیدن یک جمله که از اعماق وجود ابراز شده 


این نیست که مردها هم جهنمشون فقط تو تن زن بهشت بشه 

که البته همیشه در آغوش کشیدن

حس شیرینیه

اما یکطرفه نیست


کدوم مرد یا زن یا مخلوقی از بی پناهی به زانو در نمیاد

و از پشت و پناه داشتن جون نمی گیره؟


مرد یکوقت با یک خنده

با یک سوال

با یک حمایت

اصلا عبارت کوتاه 

من هستم. 


می تونه دنیای یک زن رو زیر و رو کنه . 



خسته بودم شاید مثه بیشتر اوقات زندگیم

که ابراز خستگی دارم 

و سگ مصب خستگیه نمی دونم چه رگ و ریشه ای داره که

نه با خواب

نه با قرص

نه با حرف و کتاب و تکنیک

در نمیاد


یعنی در وسیع ترین بعد از خوشحالی هام هم یک نگرش صادق هدایت طور به همه چیز دارم که آزارم میده

حتی اگه به زبون و چشم نیاد


خرداد و تیر که بگذرن 

کف دستام کم کم عرقشون خشک میشه

اضطرابم یکم  کمتر میشه


اما از شنبه که به این زحمت خانم اعلام کردم نمیام

یکم ترسیدم

مثه همیشه تهوع آور 

که نکنه کار پیدا نکنم

اما تو همین چند روز دیدم ملت حتی زنگ هم نمی زنن بابت آگهی


یه خانمی دیروز دیپلم کامپیوتر بود

قرار شد بیاد

اونم گفت بیمه نمی کنید نمیام


بعد دیدم چه عادت گندی دارم

که واسه خودم هیچ چیز نه تنها بزرگ

که معمولی هم آرزو نمی کنم


یکماه باید به نیرویی که هنوز حاضر نشده بیاد

آموزش بدم بعد اجازه دارم بزنم بیرون


آموزش؟

آره اینکه چطور ظرف ها رو بهتر بشوری

از مهمونای پیف پیفی پذیرایی کنی

اتاق درمان رو ظرف 15 دقیقه تبدیل به اتاق مشاوره گروه کنی


و سرکار خانم بیان بگن 

این مبل رو بذارید اونور این‌یکی اینور


یا آموزش اینکه چطور به حقوق کم راضی باشی

اما 

حسابداری

تولید محتوی

تنظیم وقت

پرزنت کردن افراد برای کارگاه و گروه

چاپ کتاب های انتشارات 

پیگیری و تنظیم وقت ها 

با تو باشه 


و تقریبا یک سوم همون شندرغاز هم بشه کرایه ت

چون دیگه هفت عصر نفس نداری پیاده روی مفرح انجام بدی


خب خیلی جالبه

این میزان از خود کم بینی

باید بررسی بشه 

و این میزان از ترس که یک موقع محتاج کسی نشم 

یکجوری داره 

منو تو وجود خودم در هم میشکنه

که. 


واقعا دلم می خواد

بعد خلاصیم ازینجا

یک کار بهتر پیدا کنم 

یک کاری که لاقل مالی ش همیشه 

به پت پت کردنه

لاقل روحیش به صفر نرسونتت


آره خانم زحمت 

گرااامی


دلم تنگه

اشکم زور نداره پایین بیاد

احساس می کنم روی یک مدار بی معنی

از جایی که شروع می کنم به همونجا می رسم 


مامان بهم میگه تو گاو نه من شیری

بیراه نمیگه انگار

محبت میکنم

محبت میکنم

محبت میکنم

راه میام 

یکهو میریزم بهم 

بهم فشار میاد

دلم میشکنه 

له و لورده میشم 

بعد دیگه می‌افتم رو دنده لج 

تا نکوبم همه چیو بهم آروم نمیشم

الانم آروم نیستم خیلی شاکی ام 

حس می کنم یک توده بزرگ تو گلوم داره بزرگ و بزرگ تر میشه

میزنه به چشمام 

میزنه به دست و وجود و پام 

دلم گیره

دلم تنگه

به قول آنا دلم پرررررره. 


از خونواده م 

برای شاید اولین بار 

دلم واقعی واقعی واقعی شکسته

که عادت کردن منو یک شی ببینن که فقط بگه باشه


از بداخلاقی های بابا

بی اهمیتی های هستی و مامان

انگار من هیچ وقت نباید معترض شم 


از کار پیزوریم 

که هر روز خسته تر از قبل میکنه منو

و هیچ جا و راهی و دفاعی ندارم الان 


خسته شدم 

بشدت خسته شدم 


خیلی وقته خودمو درست ندیدم تو ایینه

دیروز نیلوفر گفت 

تو بی آرایش هم خیلی زیبایی

جا خوردم 

خنده م گرفت 

هعی خندیدم 

هعی خندیدم 

مسخره کردم 

بهم گفت خودتو تو آینه دیدی؟


دیدم نه. 

اگرم ببینم 

موهای سفید رو میبینم 

و وزوزشون که حالا که بلند شده 

اگه گیسش نکنم 

مثه پشم گوسفنده


پف زیر چشممو می بینم که اثر سالها قرص بالا انداختنه


من خیلی وقته زیبایی نمی بینم


فقط خسته م

شب ها خیلی می خوابم

اما دلم خوابم نمی خواد


فقط دلم رهایی و آزادی میخواد

جیییغ بکشم و دوووور شم


خیلی غمگینم 



دنیای تو می تونه وسعت خیلی کوچیکی داشته باشه

حتی اگر توی گرونترین خونه ها

بزرگترین و مجلل ترین اتاق ها و سرویس های خواب و غیره و ذلک باشی

می تونه خیلی بزرگ باشه

اگر توی یه خونه ی سی چهل متری و نقلی  و کم  زرق و برق باشی


اما هردوی اینها

به آدم هایی که تورو احاطه کردن بستگی داره

اصلا قرار نیست 

یک خط بکشیم و خوب ها و بدها رو جدا کنیم

چون جفتش نسبیه


اما زخم عمیق تنهائیت رو یا اطرافیانت پرمیکنن

یا کاری از دستشون بر نمیاد

یا گاها این حفره عمیق تر میشه و کل وجودت رو می بلعه


به نظر من خوشبخت ترین آدم دنیا اونهایی هستند

که گفته و ناگفته زبون عشق هم رو می فهمند


می دونن کی باید برای هم چیکار کنند

و کی فقط بودنشون کافیه


من اینروزا بشدت متشنج ام

و زود از کوره در میرم

واسه همین ساکت و ساکت تر شدم


اما یک دیوار سیمانی داره دورم کشیده میشه

که گاهی

با یک درد خیلی شدید 

حس می کنم این دیوار هیچ وقت شکسته نمیشه


و دیگه حتی غصه ی اینو هم ندارم


خرداد مزخرف رسیده

و استرسم 

از بیکاری

بی پولی. 

تعطیل شدن فرصت و زمان پول واسه دنبال درس رفتن

ارزوهام

رویاهام 

اینقدر زیاده که حتی نمی تونم 

یک آهنگ رو با لذت گوش بدم


تمام هفته منتظر امروز بودم

و تمام امروز

خیره به سقف


و دلم می خواست

یکی جادوم کنه

بگه 

یا درست میشه

یا تموم


امید بده بهم

که اینجوری نمی مونه



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کفسابی راز سلامت انصاف بار بهمنیاری نیوز همه چیز درمورد برق و الکترونیک شرکت پارس اتیلن کیش بانوی آریایی اپلیکیشن استودیو صنایع دستی ایران